دلنوشته 2
پاییزآمده ...وبعدازآن هم زمستان می آید..
خیالم راحت شده است..حالامی توانم دروغ هایی که برایم بافتی بپوشم..
مانده بودم چه کنم بااین همه دروغ...
جالب اینجاست که آنهارابه هیچ کس هدیه نداده ای.همه شان برای منند....!!!
روبه رویم نشسته ای...قلاب دردست...دراندیشه دروغی نو...
هواسردشده است...لطفابرایم یک جفت دستکش بباف!!!!