سالهاپیش
سالها پیش وقتی جوان بودم
او روزی از روی صندلی بلندشدوبه من گفت:
دوستت دارم...!!!!
زمان!
ای دزدیکه همه چیزهای شیرین رااز آن
خودکرده ای....این راهم به فهرست خود
اضافه کن....
هرچند حالاخسته و غمگینم..
و سلامت و قدرت از وجود من رفته است!!!
اما نگو پیرم...!!
ای دزدی که همه چیزهای خوب را از آن خود میکنی...
این راهم به فهرست خود اضافه کن...
او روزی به من گفت:
دوستت دارم....!!!
(لی هانت)
فرض کن به عکاس بگویم:تارهای سفیدموهایم را
سیاه کند...
چین و چروک صورتم را...
ماست مالی کند.....روی لبانم خنده بکارد...
بازهم از نگاهم پیداست...
که چقدراز نبودنت ...
بهم ریخته ام..!!!
نفهمیدم آمدنت را حیران تماشا کنم....
یا رفتنت را....
می گویند:باد اورده را باد می برد...
قبول.....
اما لعنتی...
تو که با پای خودت آمده بودی...