............
خبر به دورترین نقطه جهان برسد.....
نخواست او به من خسته بی گمان برسد....
شکنجه بیشرازاین که پیش چشم خودت....
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟؟؟؟
چه می کنی اگراو را که خواستی یک عمر....
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد؟؟؟؟؟
رهاکنی برود از دلت جدا بشود....
به آن که دوسترش داشته به آن برسد....
رهاکنی بروند و دوتا پرنده شوند.....
خبر به دورترین نقطه جهان برسد....
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد....
خداکندکه...نه...نفرین نمی کنم..
نکند به او که عاشق او بوده ام زیان برسد...
گاهی گمان نمی کنی و می شود
گاهی نمی شود که نمی شود....
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است.....
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود.....
گاهی بساط عشق خودش جور می شود
گاهی به صد مقدره ناجور می شود...
گاهی گدای گدایی و چاره نیست....
گاهی تمام شهر گدای تو می شوند....
غریب است دوست داشتن.....
وعجیب تر از آن دوست داشته شدن.....
وقتی میدانیم کسی باجان و دل دوستمان دارد....
و نفس ها و صدا و نگاهمان....در روح و جانش ریشه دوانده
به بازی اش می گیریم....هرچه او عاشق تر ...ماسرخوش تر
هرچه او دل نازک تر...مابی رحم تر....
تقصیر ما نیست!!!!تمامیه قصه های عاشقانه
این گونه به گوشمان خوانده شده اند......(شریعتی)
دیشب خدا در گوش من گفت: تورا چه به عشق؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت:تو در خوابی و عشقت در آغوش دیگری
لبخندی زدمو گفتم:
خدایا این مخلوق توست شاید تو در خوابی
و خبر از رسم روزگار نداری!!!