امروزصبح
امروزصبح ازهمه ی خواب های بی توپریدم....
که سپیدبپوشم....
که تمام خانه رابرایت آب و جاروکنم...
ببین چقدرجای خالی روی میز چیده ام...
گمان می کنی اگرتمام درهارابازبگذارم.
وبرای بندها رخت های تربیاورم
پیراهنت راباد خواهد آورد؟!!؟؟
هرکجاکه هستی...
خنده هایت راراهی کن
وبوسه ای بفرست به ماه...
هنوزهمان جاده نشینم...
ماهرا سربه راه کرده ام...!!!!