قلب شکسته
گفتم خسته میشی خب بذار کمکت کنم دیگه...گفت نه خودم جمع می کنم.گفتم حالا تیکه های چی هست.؟بدجورشکسته
معلوم نیست چیه؟نگاه معنی داری کردو گفت:قلبم.این تیکه های قلب منه که شکسته...خودم بایدجمعش کنم...
بعدش گفت میدونی چیه رفیق!آدمهای این دوره زمونه دلداری بلدنیستند..وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریارو
به دستشون بسپری.هنوزتو دستشون نگرفته..میندازنش زمین ومیشکوننش..می خوام تیکه هاشوبسپارم دست صاحب اصلیش
اون دلداری خوب بلده..!می خوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب بشه..آخه میدونی اون خودش گفته که قلب های
شکسته روخیلی دوست داره..تیکه های شکسته قلبشوجمع کردویواش یواشازم دورشد..ومن توی این فکرکه چراماآدما
دلداری بلدنیستیم موندم..دلم می خواست بهش بگمخب چرادلتومیسپری به دست هرکسی!
انگاری فهمیدتودلم چیه گفت..دلم روبه هرکسی ندادم..اون برای من هرکسی نبود!
گفت و این باررفت سمت دریا..سهمش از تنهایی هایش دریایی بودکه رازدارش بود!!!