سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران بهانه بود تا زیر چتر تو تا انتهای کوچه بیایم...!!

درگیر بود...

"درگیر" بود...

موقع رفتن لباسش به "در" گیر کرد...

.

.

"در" جان:

بگذار برود...

به او "گیر" نده...

روزی پریشان برمیگردد پشت همین "در"...

بلکه  "ب گیرد" خبری از چشمانم...

و تو با پوزخند به او بگو{لطفا مقابل این در توقف ننمایید}...

.

روزی حتی دری تو را میشکند

به تقاص روزی که انسانی را شکستی...



+ نوشته شده در یکشنبه 94/10/27 ساعت 11:8 صبح توسط یاسی | نظر