پیروز باد...
امیدوارم ایران بازم بدرخشه...!
سرزمینی که هوایش را نفس میکشم "زخمها" دارد...
چه "تنها" که خون دادند تا مرهم زخمهایش شوند...
چه "جانها" که از زندگی گذشتند تا جانها زندگی کنند...
چه "چشمها" که بسته شد تا چشمها باز و آگاه بماند...
چه "نفسها" که برید تا ما نفس بکشیم...
خاک سرزمینم را با خون و غیرت غسل داده اند...
امروز چمران به زانو افتاد تا ما استوار بر زانو بایستیم...
یادت پاک باد هم وطن...
عشق را در دنیایت به لحظه ای میفروشیم...
تو را گم کرده به دنبال معشوق میگردیم...
ندایت را نمیشنویم که ناممان را میخوانی...
تنها میپنداریم خود را در حالی که دست بر شانه هایمان گذاشته ای...
بوی بهشتت را در تن یکدیگر به جستوجو ایم...
شهری را ویران میکنیم به عذر نبودن معشوق در حالی که تو جهانی ساخته ای به بهانه یافتن عاشق...
لحظه هایمان را نمیبینیم که هنوز هوایمان را داری...
.
.
اما او هنوز هم صبور و مهربانست...
از او ناامید نشو...
تو هنوز فکر کن من همانم که نگاهت تسکین دردهایم بود و دلم را بشکن!!!
اما من هنوز به تو نمیگویم که نگاهت دیگر تسکین دردهایم نیست(...!؟؟)
تا تو بازهم به خیالت دلم را بشکنی تا دلت را نشکنم...