بسم رب الشهدا و الصديقين
بچه ها يکي يکي شهيد مي شدند کار مصطفي شده بود سينه خيز رفتن ميان مجروحان. آب مي خواستند، آب نبود.با يک کلمن آب برگشت ميان بچه ها، به شوق آب رساندن.صداي ياران بلند بود.يا اباصالح المهدي ادرکنيآب مانده بود دست مصطفي. همه شهيد، همه چاک چاک.علي نوري، منصور موحدي، محمود پهلوان نژاد، همه تک تيرانداز، هر کدام براي خود يک گردان، يک لشکر.ساعت 2 بعد از ظهر، اخبار به مردم گفت که عمليات فرمانده ي کل قوا با انهدام نيروهاي عراقي در شمال آبادن، موفق بوده است.مردم خوشحال بودند از اين پيروزي.ما گريه مي کرديم .شصت نفر از ياران ما مانده بودند زير آفتاب داغ داغ.همه شهيد. همه چاک چاک
چه زخم هايي بردلم خورد؛
تا يــــاد گرفـــتم…
که هيــچ نـــــوازشي،
بـــــــــي درد نيست . . .
شهيدي قبري براي خودش کنده بود. به مادرش نشان مي دهد ومي گويد هرگاه شهيد شدم مرا در اينجاخاک کنيد. يک ترکش به نزديکي او مي افتد. سرش جدا مي شود. وقتي جسد بدون سر را مي برند در آن قبر خاک کنند مي بينند آن قبر اندازه ي جسد بدون سر است.
در وصيت نامه اش :
منو شرمنده زهرا قرار مده اگر شهيد شدم سر به تنم نباشد
ان شاءالله روز خوبي داشته باشيد....
التـــماس دعــــــآ
خاطرات يک سرباز عراقي
يه پسر بچه رو گرفتيم که ازش حرف بکشيم.آوردنش سنگر من. خيلي کم سن و سال بود.بهش گفتم: « مگه سن سربازي توي ايران هجده سال تمام نيست؟سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شايد به خاطر جنگ ، امام خميني کارش به جايي رسيده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازي رو کم کرده؟ »جوابش خيلي من رو اذيت کرد. با لحن فيلسوفانه اي گفت:« سن سربازي پايين نيومده ، سن عاشقي پايين اومده.»
ان شاءالله صبح خوبي داشته باشيد الــــتــمـــاس دعــــآ...
هوالشهيد
بيمارستان از مجروحين پر شده بود…حال يکي خيلي بد بود…رگ هايش پاره پاره شده بود و خونريزي شديدي داشت.وقتي دکتر اين مجروح را ديد به من گفت بياورمش داخل اتاق عمل.من آن زمان چادر به سر داشتم.دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…مجروح که چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختيگوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت:من دارم مي روم تا تو چادرت را در نياوري.ما براي اين چادر داريم مي رويم…چادرم در مشتش بود که شهيد شد.
متاسفمراحت بخواب اي شهيد!ما بي خيال خونت شده ايم!رها كرده ايم ديگر حرفهاي تو را...پريم از آنجلنا جولي ها و ...چه بر سرمان آمده است؟!نپرس!فقط ميدانم ديگر شبيه خودمان نيستيم!شبيه همانهايي شده ايم كه روزي آدم حساب نمي شدند!راحت بخواب!ما بي خيال آرمانهايت هستيم!بزرگترين خوش گذراني زندگي امروز ما فيس بوك است!زندگي؟!چه بي معني است!راحت بخواب!اين تو نيستي كه در ميان ما نيستي!اين ماييم كه ديگر خودمان نيستيم!اين تو نيستي كه جان نداري،اين ماييم كه در گورستان روزمرگي دفن شده ايم
شــهـــدا شـــرمـــنـــده ايـــم