چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


خاطرات يک سرباز عراقي

يه پسر بچه رو گرفتيم که ازش حرف بکشيم.
آوردنش سنگر من. خيلي کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازي توي ايران هجده سال تمام نيست؟
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شايد به خاطر جنگ ، امام خميني
کارش به جايي رسيده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازي رو کم کرده؟ »
جوابش خيلي من رو اذيت کرد. با لحن فيلسوفانه اي گفت:
« سن سربازي پايين نيومده ، سن عاشقي پايين اومده.»

ان شاءالله صبح خوبي داشته باشيد الــــتــمـــاس دعــــآ...

پاسخ

ممنون بابت حضورتون...خيلي ممنون!محتاجيم به دعاي شما