سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران بهانه بود تا زیر چتر تو تا انتهای کوچه بیایم...!!

بدون شرح7

حالم را پرسیدند گفتم: روبه راهم

نمیدانند رو به راهی هستم که تورفتی....


چه اشتباه بزرگیست تلخ کردن زندگیمان برای کسی که

دردوری ما...شیرین ترین لحظات را دارد...........


هرچه میرم نمیرسم........گاه باخود فکر میکنم

نکند من باشم..کلاغ آخر قصه ها......


چقدر تلخ است بعد از سالها نیمه گمشده ات را....

کامل بیابی......!!!!


تورا چه به فرهاد....یک فرهاد بودو یک بیستون عاشقی

توهمین یک وجب دیوار را بردار...من باورت می کنم....


گاهی هیچ کس را داشته باشی بهتر ازداشتنه....

بعضی ها تنها ترت می کنند.....


اینجا زمین است.....رسم آدم هایش عجیب است....

اینجا گم که می شوی....به جای اینکه دنبالت بگردند....

فراموشت می کنند...!!!!


گرچه سکوت بلند ترین فریاد عالم است اما......

گوشهایم دیگر طاقت فریاد های تورا ندارد.....کمی بامن حرف بزن!!!


گاهی حس آخرین بیسکوییت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم....

تنهاو...........خرد شده!!!


از جداییمان برای هرکسی گفتم....حق را بمن داد...اما

اینها نمیدانند من حق را نمی خواهم.....حق که برای من

تو نمی شود....


بهتره بعضی آدما فقط توی قلبت باشند....نه توی زندگیت....


دل من هرزه نبود....تنها از بین این همه انسان...

زیر تک درخت سیبش ....تورا آدم دیده بود!!!


غرورم هم تورا به گونه ای دوست دارد.....

به تو که می رسد...بی صدا می شکند!!!


نیاز به مستی نیست.....یک استکان چای هم دیوانه ام می کند

وقتی.....میزبان تو باشی!!!


روزهای دور از تو را هرگز نخواهم شمرد...تاهمیشه بگویم

همین دیروز بود...............!!


نه چتر باخود داشتی...نه روزنامه..نه چمدان....

عاشقت شدم!از کجاباید میدانستم مسافری؟؟؟؟


برای تو میمیرم......تو وانمود کن تب کرده ای....

همین کافیست....!!!


هر وقت دلت گرفت لبخند بزن...به یاد کسی که

برای دیدن لبخندت...بارها دلش گرفت!!!


از تنهایی ها سهم بیتری به ارث برده ام....حالا از

نامه هایی که دریافت می کنم....بیزارم...!!!


این روزها حتی اشک هم نمیریزم.....پنهان شده ام

پشت لبخندی که درد می کند....!!


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید



تو به تک تک لحظه های من....یک

.....بودن......بدهکاری!!!


سخت است....او....کنم....تویی .....را که

همه ی ....من.....بودی...!!


دردها فراموش می شوند....اما............

همدردها....هرگز!!!


دلت را به هرکسی نسپار...این روزها از سپرده ات هم

بهره می خواهند...!!!


یه وقتی فراموشی یه بیماری بود...........

مثل الان نبود که نعمت باشه!!!!


می خواهم تصویر باتو بودن را نقاشی کنم.اما فاصله هایمان

درورق جا نمیشود!!کمی نزدیکتر بیا...میخواهم درتصویر کنار تو باشم!


وقتی دیر رسیدم وبا دیگری دیدمش....فهمیدم

گاهی هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است!!


با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای!!!؟؟

که این چنین بیخیال من شده ای!!!


گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر می شود.....که می خواهم

تاسقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم.....

مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب است!!


حتی کفش هم اگر تنگ باشد زخم می کند.....

وای به حال..........دل...!!





+ نوشته شده در چهارشنبه 91/12/23 ساعت 10:31 صبح توسط باران پاییزی | نظر