• وبلاگ : باران بهانه بود تا زير چتر تو تا انتهاي کوچه بيايم...!!
  • يادداشت : به خيالت...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    وبلاگت خيلي توپه به ماهم سر بزن
    پاسخ

    ممنون...چشم!
    هميشه حرارت لازم نيست...
    گاهي از سردي يک نگاه ميتوان اتش گرفت...!

    يه چيزي بخوام کمکم ميکني؟؟؟
    پاسخ

    بفرماييد.
    صداي سکوت در سرسراي قلبم پيچيده
    کمي گوش بده
    از تنهايي بي صدا فرياد مي زند
    تويي که قفل دل شکاندي و رفتي
    دلت شد جايگاه هر آلوده دل
    من بر قلب خود قفلي زدم
    تا که هيچ قدمي رد پاي تو را محو نکند
    پاسخ

    صداي سکوتم هنوز هم به قلبت نميرسد...قلبت را سراسر بر روي من بسته اي تا قدم بر آن نگذارم...باشد...دلت را سراي هر آلوده اي کن...قلب من هنوز با تو پاک است.../ممنون سر زدي!

    پاسخ

    مرسي سر زدي :*
    من اينو واسه شماها نوشتم تلنگري باشه واسه همه،[نيشخند]
    من تورا رو پاره کردم [نيشخند]



    پاسخ

    ؛)
    باحال شد

    ولي بيا وو يکم به فکر خودت باش اينهمه انتظار ! موهات مثه دندونات سفيد شدن که
    پاسخ

    مرسي! رو چش!
    بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بيا
    اينجا “يکي از بودهاي قصه” سالهاست چشم انتظار
    آن“يکي نبود” نشسته است !

    پاسخ

    کلاغ قصه ها به خانه اش نميرسد...اي تو که از ابتداي قصه "نبودي"،با او نيا...آمدنت به "بودنم" نميرسد (چطور بود قشنگ شد نه؟!) مرسي سر زدي ممنون بابت جمله قشنگت