او که مــــي رود نمي فهمد
اما او که بـــــــدرقه مي کند
خـــــــــوب مي داند کـــه ...
کاسه آب معجزه نمي کند...!
بغض گلويم را ميفشارد و من از همه ي دوستانم دور مانده اممن دور مانده ام يا آنها از من دور شده انددر اين دنيا هميشه تنها بوده امديگر کسي پيدا نميشود که با منـــــــ گريه کندکه براي منــــــ گريه کندحتي کسي حاضر نيست با من بخنددمن در گوشه اي از اين دنياتنها مانده ام
پرهــــــــــــايم را چيد کـــــــه
تنـــــــهايي جايي نروم اما...
خودش بي من کوچ کرد رفت.