اين چترِ زرد را تو نديدهاي
روزي آن را براي باراني خاص خريدم
روزي که باران گرفته بود
و ياد تو پاهايم را به خيابان برد
و يادِ تو تنهايي را
... کفِ دستهايم گذاشت
زيادهروي در پيادهروها
هنوزم به جايي نرساندهست
و خيالپروازيهايم تنها
نبودنت را در ارتفاعِ بلندتري گريستهست
سالها گذشتهست
و اين خورشيدِ چسبيده به سقفِ
تنها توانسته زندگيام را به دو نيمه کند؛
روزهاي بارانيِ بعد از تو
و روزهاي معموليِ بعد از تو