طناب را به گردنم انداختند
گفتند : اخرين ارزويت؟
گفتم: ديدن عشقم
گفتند خسته اس
تا صبح برايت طناب بافته است...
.×.×.×.×.×.×.×.×.××.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.×.
گفته بودي ميماني
انگار صدايت قطع و وصل شده بود و گفته بودي ميهماني...
وقتي به آرزوي محالم رسيدم
فهميدم گاهي آرزوها آرزو بمانند.
قشنگ ترند.......