يه وقتايے اونقدر هيچکس حالے ازت نمےپرسه که آدم شک مےکنه نکنه مُرده و خودش خبر نداره
چه جوري ميتوني بگي گذشتهها گذشته در حاليکه گذشته هاست که حال و آينده منو نابود کرده .....!
تنها که ميشوم
در آغوشت خودم را گم ميکنم
انگشتانم را در ميان انگشتانت جا ميکنم
طعم خيال ميدهد آغوشت...
ايـــن روزهــــا خــوابــــم نمـي آيــد … فـقــط مـــي خـــوابـــــم کــــه بيـــــدار نبــــاشــــم!
گاهــي حجــم ِ دلــــتنـگي هايــم آن قــَــــدر زيـاد ميشود که دنيــــا با تمام ِ وسعتش برايـَم تنگ ميشود دلتنــگـم دلتنـــــگ کسي کـــــه گردش روزگــــارش به من که رسيــــد از حرکـت ايستـاد دلتنگ کسي که دلتنگي هايم را نــــــــديد دلتنگ ِ ت َم