• وبلاگ : باران بهانه بود تا زير چتر تو تا انتهاي کوچه بيايم...!!
  • يادداشت : لمس خدا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اکثر بازي هاي اروپا را ميبينم
    اول اينتر بعدبارسا

    شما هم اهل فوتبالي کدوم تيما ؟
    پاسخ

    منم اهل فوتبالم اول رئال بعدم رئال...اينتر خوبه بهتر از بارسلوناس/ ممنون اومديد
    عاشقتم خدا
    پاسخ

    ممنون سر زدي
    واقعا خيلي عميق و عالييييي بود
    حرف نداشت
    پاسخ

    سلام چه عجبه...ممنون چشات عالي ميبينه
    فقط خدا
    پاسخ

    بشمممممار!
    يه زحمت دارم برات
    لطف ميکني ادرس باران پاييزي رو بدي بهم
    پاسخ

    داداش باران پاييزي تو همين وبه منتها چون نميتونست بياد وبشو يه مدت سپرده دس من حالا من اگه تونسم بش يجور خبر ميرسونم بياد وبت بت سر بزنه.
    لايک آجي لايک
    پاسخ

    سلام خوش اومدي...قربونت مرسي
    سلام ممنون ك بهم سرزدي .كلا وبت خيلي قشنگه و مطالبه عبرت اموز وعميق.واقعا خيلي هنرمندي .بازم بيا
    پاسخ

    خيلي ممنون نظرلطفتونه...خواهش ميکنم حتما ميام
    حتما بخون خيلي قشنگه پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصيل خود را بدست ميآورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد. او فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذا کند. با اين حال وقتي دختر جواني در را به رويش گشود، دستپاچه شد و به جاي غذا يک ليوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسيار گرسنه است. برايش يک ليوان شير بسيار بزرگ آورد. پسرک شير را سر کشيده و آهسته گفت: چقدر بايد به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هيچ. مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام مي دهيم چيزي دريافت نکنيم. پسرک در مقابل گفت: از صميم قلب از شما تشکر مي کنم. پسرک که هاروارد کلي نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس مي کرد، بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکوکار نيز بيشتر شد. تا پيش از اين او آماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد... زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد. پزشکان از درمان وي عاجز شدند. او به شهر بزرگتري منتقل شد. دکتر هاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضعيت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که زن جوان از آنجا آمده بود شنيد، برق عجيبي در چشمانش نمايان شد. او بلافاصله بيمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، براي نجات زندگي وي بکار گيرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد. روز ترخيص بيمار فرا رسيد. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهي به صورتحساب انداخت. جمله اي به چشمش خورد: همه مخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است...آرزوتوازخدابخواه،بعدآيه زيروبخون:بسم الله الرحمن والرحيم لاحول ولاقوه الابالله العلي العظيم،اين پياموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده ميشه،باور نميکردم واقعاقبول شداگه پاک کني ونفرستي خداآرزوتوقبول نميکنه ساعتتونگاه کن ببين 9دقيقه بعد1اتفاق خوشحالت ميکنه
    سايه ام......... امشب . ز تنهايي . مرا .همراه . نيست!!!!
    گر. در اين خلوت. بميرم. هيچ کس . آگاه نيست
    من. دراين دنيا. به جز سايه. ندارم. همدمي
    اين رفيق نيمه. راه هم گاه .هست و گاه نيست.
    پاسخ

    سايه ات را بخوان امشب تا وقتي اشک ميريزي با تو سر به گريه گذارد...آنوقت به همه بگو که هيچوقت تنها گريه نميکني!!!!
    سلام خوبي ؟نوشتت عالي بود خسته نباشي
    پاسخ

    سلام...نيستي داداش...مرسي